دنیای واژه ها
دانشنامه کمانک تحلیل و مشاهده محتوای پارسی
لغت نامه ها
♦ استری کردن ؛ چموشی کردن . توسنی کردن . بدقلقی کردن :
آید هر آنکه با تو کند استری بفعل
در هاون هوان بضرورت چو استرنگ .
سوزنی .
2. [ اِ ] (اِخ ) قصبه ایست در خطه ٔ گالیسی در 65 هزارگزی جنوب لمبرگ در ساحل نهر استری .
معنی ( استری ) در لغت نامه دهخدا
موضوعات مشابه
[ ] (اِخ ) (باب ...) ربض زرنج را سیزده در است از آنجمله باب مینا (میتا؟)... پس باب استریس . (مسالک الممالک اصطخری چ لیدن صص 239 - 241). و شاید مصحف «اسپریس » باشد بمعنی میدان اسب دوانی . (تاریخ سیستان ...
(اِخ ) قصبه ای است در ایالت یورک انگلستان در هفت کیلومتری جنوب شرقی هالیفاکس . جمعیت آن 8040 تن میباشد و کارخانه های قماش، ابریشم و غیره در آن وجود دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
[ اِ م ُ ] (اِخ ) نام باستانی نهر معروف به استرومه و قره صو. رجوع به استرومه شود. و در قدیم قسمتی از حدّ غربی مملکت ایران بود و گفته اند خشیارشا در سفر جنگی خویش بیونان از شهر «اُِین » واقع در ساحل رو ...
[ اَ ؟ ] (اِخ ) (اِخ ) رجوع به اماصری شود.
[ ت ِ ] (پهلوی، اِ) طبقه ٔ کشاورز در عهد ساسانیان که یکی از چهار طبقه ٔ مردم آن زمان بوده است . (ایران در زمان ساسانیان ص 118).و رجوع به استریوشان سالار شود. والخامس (الخامس من مراتب فرس ) «هو تخشه بذ ...
[ اُ ] (از یونانی، اِ) (از یونانی استرئیدیا) صدف . (دزی ج 1 ص 21).
[ ت ُ ز ] (فرانسوی، مص، اِ) گرم کردن آب جو و شراب و شیر و جزآن بنابر اصول علمی (پاستور) برای کشتن جراثیم تخمیری آن . ◄ (ن مف ) مایعات که بر طبق اصول علمی میکربها و موجودات تخمیری آن از میان رفته باشد. ...
(حامص ) کشاورزی . (خرده اوستا ص 132).
[ اِ ] (فرانسوی، اِ) (از یونانی استروخنس، بمعنی جوزالقی، اذاراقی ) ماده ٔ سمی که از پوست دانه ٔ اذاراقی (کوچوله، قاتل الکلب ) گرفته میشود.
(اِخ ) نام یونانی شهری که در مشرق آسیای صغیر واقع بوده . ظاهراً این کلمه آمستریس بوده است . رجوع به ایران باستان تألیف حسن پیرنیا ج 2 ص 908 شود.
[ اِ ب ِ ](اِخ ) ژان اگوست . داستان نویس و درام نویس سوئدی، مولد استکهلم . او راست : اطاق سرخ (1849 - 1912 م .).
[ ت ِ ب َ ] (پهلوی، اِ مرکب ) رئیس کشاورزان در زمان ساسانیان . واستریوشان سالار. هتخشبد. (ایران در زمان ساسانیان ص 118، 119، 143، 157، 289، 542). و رجوع به واستریوشان سالار شود.
[ گُل ْ اِ ] (اِخ ) جریان آب گرم اقیانوس اطلس شمالی است که از این اقیانوس گذشته و به سواحل جنوبی و غربی اروپامیرسد و در ناحیه ٔ قطبی در کنار غربی زمبل جدید از بین میرود. هرچند که نام گولف استریم را به ...
[ اِ ت ِ] (اِخ ) تلفظ ترکی گلف اِستریم . رجوع به همین کلمه و قاموس الاعلام ترکی شود.
[ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه و اسکله ای در ساحل غربی جزیره ٔ سنته لوسیه از جزائر آنتیل انگلیس . این قصبه مرکز جزیره ٔ مذکور است و 6000 تن سکنه دارد.
(بذ) ( ~. بَ) [ په . ] (اِ.) رییس طبقة کشاورزان (عهد ساسانی )
[ وَ ی ِ م َ س ِ ت َ ] (اِخ ) علی خاوری . از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است . مولدش مناستر است و چندی بتدریس و قضای ناحیه قریه ٔ فریه پرداخت و به آنجا درگذشت . این بیت از اوست :سنی کوزلر دو چشم خون ...
[ اِ رِ س ِت ِ م ِ ] (اِخ ) (مؤسسه ٔ بغازها ) مستعمره ٔ انگلیسی در شبه جزیره و بغاز مالاکا، دارای 000، 200، 1 تن سکنه . پایتخت آن سنگاپور و شهر مهم آن جورج تاون است .
[ ت ِ ] (پهلوی، اِ مرکب ) رئیس طبقه ٔ کشاورزان در زمان ساسانی . واستریوش بذ. هتخشبد. ◄ رئیس مالیات ارضی . ◄ رئیس صنعتگران . ◄ وزیر مالیه . ◄ وزیر صناعت و تجارت . ورجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 143 ...
موضوعات هم قافیه
[ اَ ت َ ] (حامص ) چموشی .♦ استری کردن ؛ چموشی کردن . توسنی کردن . بدقلقی کردن : آید هر آنکه با تو کند استری بفعل در هاون هوان بضرورت چو استرنگ .سوزنی .
[ ت ُ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب است به تستر که شهری است از کوره ٔ اهواز از بلاد خوزستان . (سمعانی ) منسوب است به تستر معرب شوشتر. و رجوع به تستر و تستری شود.
[ ب َ / ب ِ ت َ ] (ص نسبی ) در بستر افتاده و گرفتار بستر. (ناظم الاطباء). بیمار و مریض : فلان یک ماه بستری بوده و حالا چاق شده . (فرهنگ نظام ).
[ ش ُ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به شستر که نام شهری بوده است . ◄ نوعی از دیبای نفیس منسوب به شهر شستر. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : ز هندی و چینی و از بربری ز مصری و از جامه ٔ شستری .فردوسی .رجوع به شست ...
[ اَ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به اختر. ◄ منجم . فال گیر.
[ اِ رِت ْ ] (اِخ ) اِراطریاس . شهری به اُبه که ایرانیان در نخستین جنگ با یونان (جنگهای مادی ) آنرا ویران کردند (490 ق . م .). و رجوع به ایران باستان ص 658 و 668 و 670 و 678 و 680 و 682 و 790 و1649 و ...
[ اُرا ] (ع ص، اِ) ج ِ اسیر. (منتهی الارب ) (غیاث ). جج ِ اسیر. (مهذب الاسماء) : و ان یأتوکم اساری تفادوهم و هو مُحرّم ٌ علیکم اخراجهم . (قرآن 85/2).
[ اِ ت َ ] (اِ) شعوری گوید بمعنی نوعی غله که مرجمک و نرسک و انزه (ظ: دانژه ) گویند و بعربی عدس و بهندی سود نامند. در جای دیگر دیده نشده و بشعوری نیز اعتمادی نیست .
[ اِ رُزْزی ] (اِخ ) فیلیپ . سیاستمدار ایتالیائی، مولد فلورانس . وی رقیب مِدیسی بود (1488 - 1538 م .). ◄ پیر . مارشال فرانسوی، که در محاصره ٔ تیون ویل (1588 م .) مقتول گردید. ◄ لئون . امیرالبحر فرانسو ...
[ اِ رُ ] (اِخ ) رجوع به اشتراوس شود.