دنیای واژه ها
دانشنامه کمانک تحلیل و مشاهده محتوای پارسی
لغت نامه ها
معنی ( دارموش کلا ) در لغت نامه دهخدا
موضوعات هم قافیه
[ ک َ ] (اِخ ) ناحیتی است در فرح آباد مازندران . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 120 شود.
[ ت َ س ِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میانرود سفلی است که در بخش نور شهرستان آمل و در یازده هزارگزی باختر آمل و پانصد گزی راه قدیم فرعی نور قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و مالاریائی و 55 تن سکنه دا ...
(ص مرکب، اِ مرکب ) چهارگوش . چارگوشه ای .چهارضلعی . دارای چهارضلع. مربع. چارزاویه ای . دارای چهارزاویه . سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند. رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود. ...
[ م َ / مُو ] (اِ مرکب ) چهارموج . چارموجه . طوفان . گرداب که بهندی «بهنور» گویند. (آنندراج ) : کسی کزشش جهت کرده کناره فتد در چارموج از حسن پنجاب .آرزو (از آنندراج ).و رجوع به چارموجه شود.
(اِ مرکب ) جامه که بر بار پوشند تا از صدمت باران وآفتاب مصون ماند. ◄ ظاهراً بالاپوش : و سواران بر عقب می آمدند و موضعی که جواز تعذرزیادت داشت بارپوشها می انداخت . (جهانگشای جوینی ).
[ اَ رَ ک َ ] (اِ) ادرام است که درفش تکلتودوزی باشد. (برهان قاطع). آلتی که نمدزین بدان دوزند مانند درفش .
[ ت َ ک َ ] (اِخ ) از دیه های کلارستاق . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 164 شود.
(اِخ ) نام ناحیه ای از آذربایجان بنزدیکی اردبیل بوده است و در تاریخ زندگی ابونصرمملان ممدوح قطران تبریزی نام آن آمده است و قطران در چکامه ای ضمن ستایش او گفته است : وغاش را بس، پیکار اردبیل، دلیل هنرش ...
[ اِل ْ لا وُ لِل ْ لا ] (ق مرکب ) در تداول عوام، حتماً. لابد. بی چون و چرا: الا و للا همین را میخواهم که میخواهم . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
[ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دابو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
[ اِل ْ لا وُ بل ْ لا] (ق مرکب ) در تداول عامه بلاتخلف . حتماً. مسلماً: الا و بلا باید این کار بشود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
[ ت ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر که در بخش مرکزی شهرستان آمل و 4 هزارگزی خاور آمل قرار دارد. دشتی است معتدل و مرطوب و360 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هراز و محصول آنجا برنج و لبنیات و ش ...
[ دارْ ] (اِخ ) کلمه ای است از پارسی باستان، که در حالت فاعلی دارایاواوش میشود، مرکب است از داریا (دارا) + وهو (= نیکی ) و جمعاً به معنی دارنده ٔ نیکی . (بارتلمه 738). این نام در پهلوی دارای و داراب خ ...
[ ت َ هََ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
[ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بیشه است که در بخش مرکزی شهرستان بابل و دردوازده هزارگزی جنوب خاوری بابل قرار دارد. دشت و جنگل مرطوب است و 55 تن سکنه دارد. آب آن از فاضلاب چشمه ٔ جنید است . محصول آنجا ...
[ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از دهکده های مازندران است در نزدیکی چالوس . رجوع به دارمش کلا شود.