[ اِ ش ِ ] (ع مص ) دوشیده شدن شیر. ◄ روان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). ◄ منفجر شدن خون از رگ . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دمیدن خون . (تاج المصادر بیهقی ) ...

[ ش ِ ] (ع اِ) شیر تازه . (منتهی الارب ). شیر که دوشیده شده باشد. (از اقرب الموارد). ◄ ج ِ شُخبَة. (منتهی الارب ). رجوع به شخبة شود.

[ ی َ ] (اِ مرکب ) یخاو. (ناظم الاطباء). یخ آب . آب که از ذوب یخ حاصل شود.آب یخ . (یادداشت مؤلف ). ◄ آب که در آن یخ نهاده اند سرد شدن را. آبی که در آن یخ ریخته باشند. (یادداشت مؤلف ). ◄ آبی که به زم ...

[ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 34 هزارگزی شمال درمیان، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 108 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است . ...

[ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.

[ خ ِ] (ع ص ) دوشنده ٔ شیر. ◄ سایل، جاری . (ازالمنجد) (منتهی الارب ). خون جهنده . (ناظم الاطباء).

[ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی است در یمن . (از معجم البلدان ).

[ ش ِ ] (اِمص ) مقابل درنگ . (آنندراج ). جستن و خواستن امری پیش از وقت آن و آن از مقتضیات شهوت و از صفات مذمومه باشد. عجله . (یادداشت مؤلف ). اشتاب . اشتو (درتداول عامه ٔ گناباد). سرعت . عجل . دستپاچ ...

[ ش ِ ] (ع اِ) دار چوب که بر وی جامه اندازند. (منتهی الارب ). دار چوب که در جایی نصب گردد و جامه ها را بر آن اندازند و باد دهند. (از اقرب الموارد). ◄ سربند شیشه که بدان شیشه و جز آن را ببندند. (از اقر ...

[ ش ِ] (ع اِ) ج ِ شخت . (منتهی الارب ). رجوع به شخت شود.

[ ش َ ] (اِخ ) از قراء شاش (چاچ ) است در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان ).