دنیای واژه ها
دانشنامه کمانک تحلیل و مشاهده محتوای پارسی
لغت نامه ها
معنی ( طبع نواز ) در لغت نامه معین
موضوعات هم قافیه
[ ن ُف ْ فا ] (ع اِ) بازئی است مر عرب را که در آن با هم برجهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
[ طَ ع ِ م ِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب ) ناموزون طبع. کندطبع. (آنندراج ).
[ ن ِ / ن ُ ] (ع اِ) اصل و نژاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اصل . (اقرب الموارد).
[ ع ُ رِ طَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب ) عبارت از عمر یکصدوبیست سال است، زیرا نزد حکما عمر نوع انسان صدوبیست سال باشد و کمی و بیشی آن از جهت عوارض باشد. (از آنندراج ).
[ ن َ ] (اِمص ) حاصل مصدر نواختن است . (یادداشت مؤلف ). نوازش . (برهان قاطع) (آنندراج ). نواختن . (اوبهی ) (برهان قاطع). دلجوئی . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). تسلی . (ناظم الاطباء). رجوع به نوازش و ن ...
[ طَ ] (ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند.سعدی .
[ ن َ ] (ع مص ) نجز. انجاز. (المنجد). روا کردن حاجت . قضای حاجت . رجوع به نجز شود.
(جُ) (اِ.) 1 - هاون سنگین و چوبین ، مهراس . 2 - چوبی که ستوران را بدان رانند
[ م ِ ل ِ طَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب ) روح و دل و نفس، و عاملان طبع یعنی سیارات و عناصر اربعه . (آنندراج ). کنایه از روح حیوانی است . (برهان ).
[ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، در 21هزارگزی مشرق هشجین، در ناحیه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 547 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته چشمه، محصولش غلات و میوه های ...
[ طَ ع ِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب ) کنایه از مزاج سرد و خشک باشد. (برهان ). ◄ کنایه از طبع سوداوی . (آنندراج ). ◄ کنایه از مردم کند طبع و خنک و بارد. (برهان ) (آنندراج ). ◄ یخ بسته . (برهان ). ◄ کنایه ا ...
[ ن ِ] (اِخ ) دهی کوچک است از دهستان ژاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
[ طَوْ وا ] (ع ص ) نرم . ◄ کلانسال از مردم و جز آن . (منتهی الارب ).
[ ن ُغ ْ غا ] (ع ص، اِ) فتنه انگیزان . تباهی افکنندگان میان قوم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نزاغ . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
[ زُ طَ ] (ص مرکب ) ظریف . حساس . زودرنج . اندک احتمال . نازپرورده : تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان .حافظ.
[ ت َ ل َوْ وُ طَ ] (ص مرکب ) تلون مزاج . (ناظم الاطباء). رجوع به تلون و دیگر ترکیبهای آن شود.